رمان اکسیر عشق قسمت ششم
نوید- گفتم نه یعنی نه این بحث و تمومش کن چرا نه مگه نمیگی قبلا توی شرکتت کار کردم خب الانم میام کار میکنم من حوصلم توی این خونه تنهایی سرمیره تو صبح میری عصر میای خودت بودی خسته نمیشدی نوید- قبلا فراموشی نگرفته بودی خب سره خودتو به یه کاری گرم کن چرا همش یادم میاری که فراموشی گرفتم من که نگفتم بشم طراح شرکت خب بشم منشی فقط از این خونه برم بیرون برام کافیه نوید- من دوست ندارم خانمم جای منشی شرکت کار کنه من که هنوز خانمت نشدم اگه استخدامم نکنی میرم جای دیگه دنبال کار تو حتی منو بیرون نمیبری یکم بگردم نوید- بفهمم از خونه رفتی بیرون دنبال کار من میدونمو تو فهمیدی سرمن داد نزن اصلا میفهمی من چی میگم دارم میگم خسته شدم از توی خونه موندن نوید- این همه خانم خونه دار توی خونه ان از صبح تا شب ولی هیچی نمیگن خودت میگی خانم خانه دار من حتی نمی تونم توی این خونه غذا درست کنم نوید- خب من بگم غذا درست کنی مشکل حل میشه نه خیر من میخوام کار کنم نوید- فکر کارو از سرت بیرون کن فهمیدی من همچین اجازه ای بهت نمیدم پشتمو بهش کردم و میخواستم از پله ها برم بالا که گفت کجا میری قبرستون نوید- شام نخوردی به درک نمیخوام سریع از پله ها بالا رفتم و رفتم توی اتاقمو درو بستم رفتم سمت کمد تا لباس خوابمو عوض کنم دره کمدو باز کردم و یه نگاه به لباس خوابا کردم بی خیال لباس خوابا شدمو خواستم برم با همون لباسا بخوابم ولی دیدم این جوری تا صبح حتما پختم برای همین رفتم سمت کشوهام و یه تاپ آبی با شلوارکش که خیلی کوتاه بود و برداشتم همیشه وقتی زیادی گرمم میشد این میشوشیدم چون خیلی راحت بودن سریع لباسمو عوض کردمو رفتم زیره ملافه و فکر کردم الان حدود 10 روزه که توی این خونم ولی حتی رنگ بیرونم به خودم ندیدم امشب با خودم عهد کرده بود متقاعدش کنم منه ببره توی شرکتشون ولی نشد فقط دادو بیداد کرد پسره ی پررو فکر کرده من این جا اسیریشم این قدر فکر کردمو براش خط ونشون کشیدمو نقشه ریختم که خوابم برد نیمه های شب بود که از صدای شکمم از خواب بیدار شدم آخه دختری دیونه تو که نمی تونی گشنگی رو تحمل کنی چرا الکی خودتو اذیت میکنی از تخت اومدم پایین و آروم درو باز کردم و یه سرک بیرون کشیدم دیدم همه جا سکوته و خبری از نوید نیست آروم از پله ها پایین رفتم و رفتم سمت آشپزخونه دره یخچالو باز کردم و از توش کلباس برداشتم و نون از آشپزخونه اومدم بیرون که یه دفه خوردم به چیز سفت و صدای آخم رفت هوا سریع چراغ و زدم دیدم نوید دم آشپزخونه بوده من ندیدمش و خوردم بهش سرمو گرفت بالا و گفتم ببخشید ندیدمت ولی اون اصلا حواسش اینجا نبود و فقط زل زده بود به من وا این چرا همچینی شده دستمو جلوی صورتش تکون دادمو گفتم نوید خوبی ولی هیچ تکونی نخورد رد نگاهش گرفتم و دیدم به یقه ی بازم نگاه میکنه تازه اون موقعه بود که متوجه لباسام شدم کالباس و نونا از دستم افتاد سریع دستمو گذاشت روی سینم و از کنارش رد شدم سریع پله ها رو رفتم بالا و پریدم توی اتاقم قلبم مثل چی میزد اصلا حواسم نبود چه جوری رفته بودم پایین سریع رفتم توی تختم و ملافه رو کشیدم روی سرم این قدر این دنده اون دنده شدم و فکر و خیال کردم تا بلاخره خوابم برد با گرمایی که به گوشم میخورد دستمو بردم نزدیک گوشم و یه دست کشیدم بهش نمیدونم چرا این قدر یه دفه گرم شده بود چند بار دیگه هم همین طوری شد و من همون کار و تکرار کردم ولی هیچ تاثیر نداشت ملافه رو هم از خودم زدم کنار ولی هنوز گرم بود یه دفه با احساس اینکه یه نفر دستاشو دور کمرم حلقه کرد از خواب پریدم خواستم جیغ بزنم که سریع جلوی دهنمه گرفت و گفت چه خبرته منم نوید میخوای همسایه ها بریزن این جا دستش و از روی دهنم آروم برداشت یه نفس عمیق کشیدم و خواستم دستاشو باز کنم ولی اون دستاشو سفت تر گرفت و منو کشید طرفه خودش دیگه کاملا توی بغلش بودم این جا چیکار میکنی ولم کن معلومه هست چیکار میکنی نوید- هرکس جای من بودو اون صحنه رو میدید نمی تونست خودشو کنترل کنه وای خدا قلبم دیگه کم کم داشت متوقف میشد من حواسم نبود چه جوری اومدم پایین بعدشم فکر کردم تو خوابی نوید- با اون اعصابی که برام درست کردی فکر میکنی خوابم میبرد به من چه خودت داد و بیداد کردی حالاهم ول کن و برو بیرون نوید- اگه نرم چیکار میکنی جیغ میکشم نوید- خب من در دهننتو میگیرم که نتونی جیغ بکشی نوید تورو خدا ول کنم نوید- کاریت ندارم فقط میخوام پیشت بخوابم دیگه چی ول کنم نوید- انقدر تکون نخور فقط میخوام پیشت بخوابم نه نمیشه برو بیرون نوید- نازنین یه لحظه تکون نخورم میخوام باهات حرف بزنم دست از تقلا برداشتم ساکت شدم نوید- من دیگه نمیتونم این جوری تحمل کنم نمیشه که صبر کنم تا حافظت برگرد میترسم تا اون موقعه یه کاری دسته خودمو خودت بدم برای همین میخوام عقد کنیم این جوری خیالم راحته که اگه دستت میزنم دیگه محرمیم و برای توهم سخت نیست مثل اون سریم جشن نمیگریم یه مهمونی توی همین خونه میگیرم البته اگه چشن دلت بخواد من حرفی ندارم نظرت چیه توی دلم جشن گرفته بودن خودمم دوست نداشتم این جوری باهاش زندگی کنم حالا میتونستم بگم خودمم دوسش داشتم و دوست داشتم همسرش باشم ولی سکوت کردمو هیچی نگفتم نوید- خانم کوچولو سکوت علامت راضیته ها من از سکوتت این جوری برداشت میکنم نازنین خانم حاضرید همسر بنده بشیدمن منتظر شنیدن اون صدای قشنگتم درحالی که قبلم از هیجان تند تند میزد آروم گفتم بله با نور خورشیدی که تموم اتاق و روشن کرده بود چشماشمو آروم آروم باز کردم هنوز دستای نوید دور کمرم بود و صدای نفساش که منظم بود به گوش میرسید به نظر میرسید که خواب باشه آروم سعی کردم که خودمو از دستاش خودمو آزاد کنم ولی یه دفه ی حلقه ی دستاش محکم شدو زیر گوشم گفت نوید- کجا خانم کوچولو برگشتم سمتشو گفتم سلام صبح بخیر بیدارت کردم نوید- سلام به روی ماهت نخیر بنده بیدار بودم مگه شما پری کوچولو گذاشتی من بخوابم من که بی حرکت خوابیدم و تکون نخوردم نوید- اگه توهم یکی با این لباسا پیشت میخوابید و شما باید فقط نگاش میکردی خوابت نمیبرد سریع یه نگاه به لباسم کردم و ملافه رو کشیدم روی خودم و اخم کردم بهش و گفتم روتو اون ور کن نوید- دیگه نمیخواد خودتو بپوشونی هرچی باید میدیدمو دیشب دیدم توهم بودی نمی تونستی چشم برداری با حرص رفتم طرفشو یه مشت زدم به بازوش و گفت برو بیرون نوید- ای جان وقتی حرص میخوری قیافت بانمک میشه شوخی کردم خوشگله اونش نتونستم بخوابم ولی بعد حسابی خوابیدم یه خواب پر از آرامش به سمتم اومدم منو توی آغوشش گرفت هی چیکار میکنی خفه شدم نوید- هیس یه چند دقیقه همین جوری بمون همون جوری که توی بغلش بودم گفتم مگه تو نباید بری شرکتت دیرت میشه نوید- امروز و مرخصی گرفتم چی مرخصی تو که دیشب میگفتی فردا باید برم سره کار نوید- اون جوری گفتم تا تو بخوابی وگرنه نمیخوابیدی از بغلش اومدم بیرون و گفتم خیلی بدجنسی نوید- دیگه دیگه من میرم پایین صبحونه درست میکنم توهم زودی بیا کلی کار داریم چیکار داریم نوید- مثل اینکه یادت رفته قراره عقد کنیم میخوام کاراشو بکنم توی همین هفته عقد کنیم زود بیا پایین وقتی رفت از تخت اومدم پایین و رفتم سمت دست شویی و دست و صورتمو شستم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین توی آشپزخونه و پشت میز نشستم نوید همه چیو آماده کرده بود و منتظر من پشت میز نشسته بود شروع کردیم خوردن که نوید گفت اول باید از حلقه ها و لباس شروع کنیم مگه همون لباس عروسه چشه فقط باید بدی خوش شویی تا تمیز بشه اخماش رفت توهمو گفت لازم نکرده من از اون لباس بدم میاد تازه انداختمش دور چیکار کردی چرا نوید- برای اینکه باعث شد اون اتفاق لعنتی بیوفته بس کن میریم یه لباس میگیریم لباس قبول ولی حلقه ها رو چی نوید- اونام فروختم هرچی که منو یاد اون شب لعنتی بندازه رو فروختم یا انداختمش دور دیگه هم راجبش حرف نزن ساکت شدمو به خوردنم ادامه دادم که گفت تازه تو باید الان خوشحال باشی چون میخوام ببرمت بیرون حسابی برگردونمت و کلی خرید برات بکنم میخوام تلافی اون روزایی که توی خونه بودیو در بیارم چه طوره عالی نوید من دلم برای گشت زدن یه ذره شده پس صبحونتو بخورو برو سریع آماده شو سریع حاضر شدیمو باهم از خونه رفتیم بیرون تماشای مناظر اطراف برای منی که 10 روز توی خونه بودم واقعا لذت بخش بود انگار باره اول بود که داشتم خیابونا رو میدیدم با صدای سرفه ی نوید برگشتم سمتشو نگاه پرسشگرمو بهش دوختم نوید- خسته نشدی من جای تو گردنم درد گرفت فکر کنم منم اینجاما توهم اگه 10 روز توی خونه حبست میکردن از دیدن خیابونا خسته نمیشدی نوید- همچین میگه انگار بسته بودمش باغ به اون قشنگی داریم میرفتی اونجا تازه هوای تمیز تنفس میکردی باغ یه بار دوبار قشنگه برات بعدش تکراری میشه ماشینو نگه داشتو گفت خیله خب حالا چای گله نیست بهتر بریم توی پاساژ ببینیم چیزه به درد بخوری هست باهم رفتیم داخل پاساژ رفتیم قرار شده بود چون میخوایم یه مهمونی بگیریم لباس عروس سفارش ندیم و دنبال یه لباس مجلسی خوشگل بگردیم پشت ویترینا ایستاده بودم و به لباسا نگاه میکردم که نوید گفت راستی من یکی از دوستام مزون داره میخوای بریم اونجا فعلا صبر کن این جا هارو ببینیم اگه چیزی پیدا نکردیم میریم اونجا تموم پاساژ زیرو رو کردیم ولی هیچی که به درد اون شب بخوره پیدا نکردیم با اینکه پاساژ خیلی شیک و معروفی بود ولی هیچ کدوم از لباسا به دلم ننشست داشتم دیگه کلافه شده بودمو همین جوری سرسری مغازه ها رو نگاه میکردم که یه دفه توی یکی از مغازه ها چشمم خورد به یه لباس بلند مجلسی سفید که با نقره ای روش کار شده بود یقه ی لباس هفت بود و یکمی پشتش باز بود حتی دسته های لباس که روی شونه هام بود هم توسط نقره ای کار شده بود یکمی هم پشت لباس دنباله داشت نوید صدا کردمو گفتم نوید این چه طوره نوید- یقش که بازه آسینم که نداره خداروشکر پشت کمرش که دیگه هیچی فکر کنم خودت تا ته خط و رفتی نوید انقدرام باز نیست تازه شالم داره میتونم اونو بندازم روی شونه هام نوید- نه تو به اون حریر میگی شال نوید اذیت نکن من دوسش دارم نوید- اگه دوسش داری میخرم برات توی خونه بپوش نوید جوک گفتی توی خونه مگه دیونم همچین لباسی بپوشم نوید- مگه من دل ندارم خب توی خونه برای من بپوش من دیگه جایی نمیایم خسته شدم درضمن من خیلی دوسش دارم نوید- امان از دست تو بیا برو بپوش ببینم چی میشه با نوید رفتیم داخل مغازه و من لباس و گرفتم و به سمت اتاق پرو رفتم و لباسو پوشیدم محشر بود کاملا اندازه و روی فرم تنم بود چند تقه به در خورد و بعد صدای نوید که میگفت پوشیدی یا نه آروم درو بازکردم پشتش به من بود همین که چرخید سمت در خشکش زد و خیره نگام کرد بعد اخماش رفت توی همو گفت درش بیار خوب نیست وار رفتم اینکه خیلی خوب بود پس چی میگیفت با صدایی که توش بغض داشت گفتم چرا نوید- همین که گفتم درش بیار این جوری بخوای بیای جلوی دوستای من با چشماشون قورتت میدن پس بگو مشکل کجا بود مشکل سره دوستاش بود بدون اینکه نگاش کنم درو بستم و لباسو در آوردم با لبهای آویزن از مغازه اومدیم بیرون دیگه حوصله ی نگاه کردن به ویترینا رو نداشتم نوید- یه لباس این قدر مهمه که دیگه توجه نکنی و باهام حرف نزنی جوابشو ندادم من واقعا اون لباسو دوست داشتم نوید- خیلی خب قیافتو اون جوری نکن دلم ضعف رفت نگاه کن چه اخمیم کرده برات میخرمش بیا بیریم تا اینو گفت سرمو به سمتش گردوندم تا ببینم راست میگه یا دروغ تا دید دارم نگاش میکنم زد زیر خنده و گفت هان تا گفتم میخرمش اخماش باز شد نگاه کن تورو خدا تموم رفتارات بچه گونست بچه خودتی با اون اخلاقت نوید- مگه اخلاقم چشه چشم نیست گوشه خیلی بداخلاقی خب همون اون برام میخریدیش میخواستی منو اذیت کنی نوید- حالا که بد اخلاقم لباس بی لباس بیا بریم نه نه تو خیلی خوش اخلاقی بیا بیرم نوید- امان از دست زبون تو تا دو دقیقه پیش که بد اخلاق بودم نظرم عوض شد دستشو گرفتم و با خودم کشون کشون بردم نوید- نازنین چیکار میکنی من که دارم خودم میام زشته ببین مردم دارن چه جوری نگاه میکنن میترسم یکی بخردش نوید یکم تند بیا نوید- نترس کسی نمیخردش باشه بابا تند میام منو نکش دیگه نکشیدمشو خواستم دستمو از توی دستش در بیارم که دستمو گرفت گفتم نکشم نگفتم که دستتو دربیار هیچی نگفتم و گذاشتم دستم توی دستش بمونه و باهم رفتیم سمت همون مغازه. لباسو گرفتیم و باهم رفتیم طلا فروشی و یه جفت حلقه ی شبیه هم گرفتیم قرار شده بود آرایشگر بیاد خونه و منو درست کنه چون خرید دیگه ای نبود رفتیم خونه و نوید شروع کرد به دعوت مهمونا و انجام دادن کارای خونه باید سالن و برای پذیرایی مهمونا خلوت میکردیم و یه چند نفرم اومده بودن برای کار گذاشتن رقص نور یه گوشه از سالن رو میخواستن یه پیست رقص درست کنن بلاخره تونستیم یه سری کارا رو روبه راه کنیم وقتی خونه خلوتو ساکت شد رفتیم تا یه چیزی بخوریم چون وقت ناهار درست کردنو نداشتیم نوید چندتا سوسیس سرخ کردو باهم شروع کردیم به خوردن نوید یه چیز بگم نوید- خب بگو این دیگه پرسیدن داره آخه میترسم دعوام کنی نوید- خب پس نپرس نوید نمیشه نگم نوید- تو که آخر کاره خودتو میکنی پس دیگه چرا اجازه میگیری آخه میخوام عصبانی نشی نوید- بلاخره میپرسی یا نه میگم نوید من که پدرو مادرمو از دست دادم حداقل تو پدرتو و برادرتو دعوت کن بلاخره داری ازدواج میکنی نمیخوای بهشون بگی نوید- نه لازم نکرده آخه چرا پدرت حق داره بدونه پسرش داره ازدواج میکنه نوید- اگه به فکر پسرش بود میومد دنبالم ببینه کجا زندگی میکنم چیکار میکنم از کجا میدونی شاید میدونه که جات خوبه برای همین سراغتو نمیگیره نازنین من خستم میشه بس کنی گفتم نه یعنی نه ساکت شدمو دیگه چیزی نگفتم وقتی سیر شدم یه تشکر زیره لب گفتمو رفتم سمت اتاقم و توی تخت دراز کشیدم با صدای دره اتاق برگشتم سمت در رو وقتی دیدم نوید پشتمو بهش کردمو ملافه رو کشیدم روی سرم صدای قدمهاشو میشنیدم که نزدیک تخت میشد روی تخت دراز کشیدو گفت ازم ناراحت نشو میدونم برات سخته که بدون پدرو مادرت ازدواج کنی ولی توهم منو درک کن نمی تونم ببخشمشون تو که نمیدونی چرا ترکشون کردم حتما دلیله موجهی داشتم الکی که ترکشون نکردم بی خودیم سوال نکن دلیلم چی بود چون بهت نمیگم ملافه رو از روی سرم کشید و گفت حالا خانم کوچولوی من قانع شدن تو بودی قانع میشدی نوید- حتی اگه قانع نشده بودم بهش اجترام میذاشتم باشه قبول هرجور راحتی گونمو بوسیدو گفت آفرین حالا شدی دختر خوب ، دیگه حالا راحت میتونیم بخوابیم مثل فنر از جا پریدمو گفتم چی میخوای اینجا بخوابی نوید- آره دیگه ما که دیگه داریم ازدواج میکنیم اشکالی داره بدون اینکه جوابشو بدم میخواستم از روی تخت برم پایین که سریع متوجه شدو کمرمو گرفت شوخی کردم بابا راحت بخواب من میرم توی اتاقم وقتی زنم شدی ببینم بازم میتونی بهونه بیاری یه بوسه به موهام زدو رفت بیرون من راحت گرفتم خوابیدم . جلوی آینه ایستاده بودمو به کار آرایشگر نگاه میکردم پشت چشمامو خطو سایه ی نقره ای کشیده بود تا به لباسم بخوره موهامو به طرز زیبایی پیچیده بود و یه گل نقره ای توش کار کرده بود خودم که راضی بودم خیلی قشنگ درستم کرده بود این دو سه روز مثل برق و باد گذشت نوید تموم کارارو خیلی سریع انجام داد شاید چون یه چشن بود انقدر کارا زود پیش رفت با تقه ی که به در خورد برگشتم سمت در با ورود نوید بهش نگاه کردم تکیشو داده بود به چهارچوب درو داشت نگام میکرد یه کت و شلوار مشکی کروات با خطهای سفید نقره ای که به صورت مورب بودن پوشیده بود موهاشم زده بود بالا آروم اومد سمتمو گفت میرم میگم مهمونی کنسل شده با وحشت و تهجب گفتمچی چرا نوید- آخه میترسم تورو نشونشون بدم چند دفه گفتم این لباس و نخرم انقدر اخم کردی تا خریدمش ولی الان پشیمونم من که خیالم راحت شده بود لبخندی به روش زدم نوید- میخندی اگه از کنارم جم بخوری کشتمت فهمیدی با لبخند سرمو تکون دادم نوید- این قدر لبخند نزن نمی تونم خودمو کنترل کنما آروم آروم اومد دستمو کمرمو گرفت من که میدونستم میخواد چیکار کنه سریع گفت نوید آرایشم خراب میشه دستاشو از روی کمرم برداشت و گفت بلاخره که این مهمونی تموم میشه اون وقت من میمونمو تو شال روی شونمو درست کردو دستمو گرفت و گذاشت درو حلقه بازوهاشو گفت آماده ای با سر بهش گفتم آره و با هم از در خارج شدیم باهم از پله ها رفتیم پایین وقتی آخرین پله رو میومدیم پایین صدای هم همه ی مهمونا خوابید و به من و نوید چشم خودتون نوید- دوستای عزیزم از اینکه دعوت منو پذیرفتید و ما رو توی این شب زیبا تنها نذاشتید ممنونم نازنین خانم که نیازی به معرفی نیست نامزد بنده که قراره تا چند دقیقه ی دیگه در حضور تموم شما دوستای عزیز همسرم بشن از خودتون پذیرایی کنید بازم از اینکه دعوت من پذیرفتید ممنون دوستاش براش دست زدن و اومدن جلو بهمون تبریک گفتن بعد اینکه با کلی مهمون آشنا شدم نوید دستمو گرفت و با خودش برد سمت صندلی هایی که توی سالن چنیده شده بود خدمتکاری که برای پذیرایی استخدام شده بود صدا زد و از توی سینی دستش برام یه آب پرتقال برداشت و داد دستم و گفت استرس که نداری نه خوبم فقط مشکل اینجاست که کسی رو نمیشناسم نوید- فدای سرت مهم اینه که بنده رو بشناسی بقیه مهم نیستن به روش لبخند زدم با صدای مستخدم که میگفت عاقد اومد نوید بهم گفت همین جا منتظر باشم و رفت سمت ورودی بعد از چند لحظه با یه مرد تقریبا مسن که دفتر دستش بود و نوید قبلا بهم گفته بود که طرف آشناس برگشت و به طرفم اومد و گفت دنبالم بیا دنبالش رفتم منو به گوشه ای از سالن برد در کمال تعجب دیدم یه سفره عقد کوچولو کنار سالن چیده فکر نمیکردم توی همچین مهمونی ای نوید همچین کاری بکنه همش فکر میکردم عاقد میاد خطبه رو میخونه و تموم معلوم نبود کی سفره رو چیده بودن که من ندیدم حتما همون زمانی که آرایشگر داشته منو حاضر میکرده سفره رو چیدن نوید دستمو گرفت و روی صندلی پای سفره ی عقد نشوند و خودش رفت شناسنامه ها رو داد به عاقد و برگشت و کنار من روی صندلی نشست دو نفر از خانم های دعوت شده روی سره منو نوید یه پارچه ای حریر سفید که لبه هاش کارشده بود گرفتن و یکی دیگشون قند رو روی سرمون میساوید نوید آروم زیر گوشم گفت این تنها کاری بود که میتونستم برات انجام بدم ببخش که برات جشن بزرگ تر نگرفتم برگشتم سمتشو توی چشماش نگاه کردمو گفتم ممنون نوید همین سفره عقد برام کلی ارزش داره با صدای عاقد که داشت خطبه رو میخوند قرآن و برداشتم و لاشو باز کردم و شروع کردم خوندن یه حس آرامش تموم وجودمو گرفت دیگه احساس نبود پدرو مادر و کمتر حس میکرد و بغضی که گلومو گرفته بود دیگه اجازه ی ریزش اشک و نداشت با صدای یکی از خانم ها که میگفت عروس زیر لفظی میخواد به خودم اومدم نوید دست توی کتش کرد و یه جعبه مخلی رو باز کرد و یه سرویس طلا سفید که بسیار خوشگل بود و داد دستم زیر لب تشکر کردم و به صدای عاقد گوش دادم انقدر توی خودم بودم که نفهمیده بودم عاقد داره برای بار سوم میپرسه خانم نازنین آریا به بنده وکالت میدهید که با مهریه ی تعیین شده شما رو به عقد دائم آقای نوید راد دربیاورم وکیلم تموم سالن رو سکوت محض گرفته بود و فقط صدای نفسهای منو نوید به گوش میرسد قرآن و بستم و بوسیدم و توی چشماش نگاه کردم بله صدای دست و سوت بچه ها اتاق و برداشته بود نوید حلقه ای که باهم خریده بودیم و دستم کرد و بوسه ی روی دستم زد من حلقه رو دستش کردم برق انگشتر توی دستم بهم آرامش میدادو میگفت پا به دنیایی جدیدی گذاشتم، تموم دوستای نوید اومدنو صورتشو بوسیدن و بهمون تبریک گفتن بعد از رفتن عاقد یه آهنگ رومانتیک توسط ارکس پخش شد همشون داشتن دست میزدن و ازمون میخواستن بریم وسط نوید دستمو گرفت و با خودش برد وسط پیست رقص نور لامپایی که اونجا کار کرده بودن کم شد نوید دستشو گذاشت روی کمرم منم دستامو گذاشتم روی شونش و شروع کردیم باهم رقصیدن همین جوری که میرقصیدیم منو کشید طرف خودش و زیر گوشم گفت بلاخره مال خودم شدی دیگه هیچی نمیتونه تو رو ازم بگیره نازنین خیلی دوست دارم سرمو گذاشتم روی شونش عطر تنش مستم کرد توی همون حالت بهش گفتم نوید منم خیلی دوست دارم تو دیگه تکیه گاه من شدی من غیر از تو هیچ کی رو توی این دنیا ندارم نوید- من همیشه پیشت هستم و تنهات نمیذارم تا با منی از هیچی نترس دیگه ما بهم پیوند خوردیم شاد از اینکه نوید تکیه گاهم شده سرمو از روی شونش برداشتم و قدمامو باهاش هماهنگ کردم بلاخره آهنگ تموم شد و نورها به حالت عادی برگشتن حالا صدای بچه ها که به نوید میگفتن نوید عروس ببوس یالا تموم سالن و پر کرده بود نوید برگشتم سمتم و دوباره کمرمو گرفت و منو کشید سمت خودش از خجالت اینکه بخواد منو جلوی اون همه ببوسه سرمو انداخت پایین ولی درکمال تعجب نوید یه دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو بلند کردو لبهاشو گذاشت روی پیشونیم و بوسید انگار با این کارش خیالم راحت شدم و با لبخند توی چشماش نگاه کردم صدای قبول نیست بچه ها بلند شده بود ولی نویدبا دست همه رو ساکت کردو به ارکس گفت یه آهنگ بذاره و از بقیه هم خواست بیان وسط همون موقع از فیلم برداری که خواسته بود ازمون فیلم بگیره خواست که چندتا عکس ازمون بگیره تا یادگاری داشته باشیم عکاس بهمون پیشنهاد کرد بریم توی باغ تا اونجا ازمون عکس بگیره مهمونا رو تنها گذاشتیم و رفتیم توی باغ و کنار یکی از درختا ایستادیم نویداز پشت کمرمه منو گرفت و سرشو آورد کنار گردون تا تو عکس به نظر بیاد میخواد گردنمو ببوسه یه مدلم پشت به پشت هم قرار گرفتیم و دستامونو توی هم قفل کردیم یکم سردم شده بود و نویدم به خوبی این و فهمید برای همین کت شو در آورد و انداخت روی دوش که عکاس بهش گفت بریم کنار آلاچیق توی باغ من بشینم و نوید بای سرم وایسه و کت و روی شونه هام قرار بده بلاخره بعد از کلی ژست گرفتن عکاس دست از سرمون برداشت وقتی کار عکسا تموم شد خسته و کوفته رفتیم تو و من روی اولین صندلی نشستم و نویدم کنارم نشست و بهم گفت خسته شدی میخوای یه شربت برات بیارم آره یه کوچولو خسته شدم نه شربت نمیخوام تشنمه آب میخوام نوید به پیش خدمت اشاره کرد که یه لیوان آب بیاره و اونم سریع اومد نوید لیوان و گرفت و داد دستم آب و تا تهش خوردم و لیوان گذاشتم روی میز جلوم با صدای نوید که میگفت پاشو بیریم وسط دوباره بلند شدم و رفتیم طرف پیست رقص بلاخره بعد از کلی رقص نوید بچه ها رو به صرف شام دعوت کرد همگی به سمت میزی رفتیم که توی باغ زده بود نشستم روی صندلی پشت یکی ازمیزا نوید رفت و با یه بشقاب پر برگشت و نشست رو به رومو و قاشقو داد دستمو گفت شروع کن باهم شروع کردیم خوردن یکمی که خوردمو دست کشیدم نوید با چشماش پر از سوالش گفت چرا نمیخوری نمی تونم الان از خستگی هیچی از گلوم پایین نمیره نوید- سعی کن یکم دیگه بخوری بهت قول میدم بعد شام همشونو بفرستم برن نوید زشته یعنی چی میفرستمشون برن نوید- همین الانشم زیادی موندن زیادی بهشون خوش گذشته نترس اینا خودشون بعد شام میرن نوید صداتو یه وقت بشنون نوید- خیلی خب حرص نخور مطمئنی دیگه نمیخوای آره سیر شدم باشه هر جور راحتی و خودش شروع کرد به ادامه ی خوردن خوش به حالش چه اشتهاییم داشت ولی من یکم استرس گرفته بودم داشتم به این فکر میکردم وقتی مهمونا برن منو نوید تنها میشیم و همین موضوع باعث میشد نتونم غذا بخورم حق با نوید بود چون مهمونا بعد از خوردن شام شروع کردن رفتن منو نوید دم دره ورودی ایستاده بودیم و بدرقشون میکردیم بلاخره همشون رفتم و خونه رو سکوت محض گرفت نوید حتی مستخدمارم مرخص کرده بود آهسته از پله ها رفتم بالا و رفتم توی اتاقمو درو بستم و پشتمو بهش تکیه دادم نوید معلوم نبود کجا رفته بود که ازش خبری نبود تکیمو از روی در برداشتمو رفتم سمت کمد حولمو از توش برداشتم و رفتم توی حموم باید این تافت هارو از روی سرم پاک میکردم وگرنه دیونه میشدم وقتی حسابی خودمو شستم حوله رو پیجیدم دورمو یواش اومدم از حموم بیرون خداروشکر از نوید خبری نبود سریع لباس خوابمو که رنگش صدفی بود و تا بالای زانوم بودو پوشیدم و موهامم خشک کردمو رفتم توی تخت و ملافه رو کشیدم رومو و چشمامو بستم بعد چند لحظه صدای درو شنیدم که بازو بسته شود و صدای قدمایی که به تخت نزدیک میشد و هم زمان باهاش قلب منم تند تر میزد چشمام هنوز بسته بود بازشون نکرده بودم تا فکر کنه خوابم ولی وقتی دستاش دور کمر حلقه شد و گردنمو بوسید فهمیدم که از این خیالا نکرده صداش و میشنیدم که میگفت دیگه مال خودم شدی و ناخداگاه یه لبخند اومد روی لبم پاهاشو گذاشت روی پاهام که نتونم تکون بخورم و کمرمم سفت گرفته بود صدای اعتراضم بلند شد نوید چیکار میکنی با خنده گفت نوید- شما که خواب بودی پس چی شد تازه فهمیدم این کارارو از عمد کرده که نشونم بده بیدارم منم خودمو زدم به اون درا و گفتم با این کاری که کردی توقع داشتی بیدار نشم نوید- بنده از این جسارتا نمیکنم خب پس ولم کن میخوام بخوابم خیلی خستم نوید- تازه مونده تا خسته بشی ما که هنوز کاری نکردیم چرا دیگه کلی رقصیدیم خسته شدم حسابی شب به خیر خوابای خوب ببینی نوید- اگه من گذاشتم امشب بخوابی هرچی خواستی بگو نوید اذیت نکن دیگه ولم کن بذار بخوابم مگه فردا نباید بری شرکت نوید- نه فردا رو برای خودم مرخصی رد کردم فکر کنم بنده رئیس شرکتما درضمن کیو دیدی بعد شب عروسیش بره سرکار باید بمونم خونه مواظبت باشه یه وقت حالت بد نشه وای خدا از تصور حرفی که زد یه لحظه به خودم لرزیدم ولی سریع به خودم مسلط شدمو گفتم برای چی حالم بد بشه من فقط یکم خستم که بخوابم خوب میشه نوید- الان بله ولی چند ساعت دیگه معلوم نیست خوب باشی ای خدا این ول کن نبود برای اینکه ذهنشو منحرف کنم چشمم به آستین کتش افتاد برای همین گفتم چرا لباستو عوض نکردی خراب میشه نوید- حالشو نداشتم کمکم میکنی و دستاشو و پاهاشو برداشت برگشتم سمتشو نشستم روی تخت و روی صورتش خم شدم و همین طوری که موهام دورم ریخته بود شروع کردم گره ی کرواتشو شل کردن زل زده بود بهم توی همون حالت گفت حموم بودی چه بوی خوبی میدی آره از بس آرایشگره به موهام تافت زده بود خشک شده بودن سرتو بیار بالا تا کرواتو در بیارم همون کارو کرد و کراواتشو در آوردم شروع کردم کتشو در آوردن و ازش پرسیدم تو کجا رفته بودی نوید- داشتم حساب مستخدما با ارکس و میکردم و کمکشون کردم لوازمشونو جمع کنن آهان ، حالا دیگه دکمه های پیراهنشو باز میکردم وقتی دکمه ی آخرو باز کردم گفتم برم برات تی شرت بیارم که یه دفه مچ دستمو گرفت و کشید سمت خودش من که توقع همچین کاریو نداشتم افتادم توی بغلش اونم سریع دستاشو دوره کمرم انداخت و منو یکم بالا کشید حالا صورتامون روبه روی هم بود توی چشمام نگاه کردو گفت از دست من میخوای فرار کنی آره فکر کردی من زرنگ تر از توام دیونه خواستم برات لباس راحتی بیارم نوید- نیازی نیست چون بلاخره باید اونارم در می آوردم سرمو از خجالت انداختم پایین قلب اینگار روی فاز بندری رفته بود که این جوری تند میزد دستشو گذاشت زیر چونمو سرمو آورد بالا و زل زد توی چشمام و گفت نبینم خانمی من خجالت بکشه تو دیگه الان زنمی فکر نکنم اشکالی داشته باشه (باخنده) یه مشت زدم رو شونشو گفتم نوید خیلی بدجنسی تورو خدا ولم کن من دارم از خستگی و خواب میمیرم نوید- الان یه کاری میکنم خواب از سرت بپره و قبل از اینکه بتونم عکس العملی نشون بدم صورتشو آورد جلو و لبهاشو گذاشت روی لبام و شروع کرد به بوسیدن تموم بدنم گر گرفته بود و نمی دونستم چیکار کنم بعد از چند لحظه سرشو کشید عقب و به چشمام نگاه کردمو گفت نازنین بهم قول بده همیشه کنارم بمونی توی هر شرایطی قول میدی همیشه کنارت میمونم قول میدم نوید- حتی اگه یه روز ازم متنفر بشی من هیچ وقت ازت متنفر نمیشم من دوست دارم چرا باید ازت متنفر بشم حلقه ی دستاشو دورم سفت تر کردو گفت منم دوست دارم عزیزم تو تموم زندگیمی بدون تو میمیرم نوید این حرفا چیه میزنی حالت خوبه نوید- آره عزیزم مگه میشه کنار تو باشمو حالم بد باشه پس این حرفا چیه م........... نذاشت جملم کامل بشه و دوباره لبهاشو گذاشت روی لبام و شروع کرد به بوسیدن هم زمان منو برگردوند روی تخت حالا وضعیتمون عکس شده بود و اون روی من بود حرکت بلهاشو روی گردنم و سرشونهام میفهمیدم و دستی که لباس خوابمو به پایین سر میداد و نازنینی که شاید اون شب دوباره متولد شد و پا به دنیای جدیدی گذاشت آی خدا وای خدا منو بکش راحت بشم چرا این درد لعنتی ساکت نمیشه مثل مار به خودم روی تخت میپیچیدم فکر کنم با تکون های من نویدم چماشو باز کرد چون از پشت بغلم کرده بود نمی تونست صورتمو ببینه گردنمو بوسید و زیر گوشم گفت شیطون خانم چیکار میکنی وقتی صدای نشنید منو ول کرد و روی تخت نشست و منو به طرف خودش برگردوند و هم زمان گفت نازنین وقتی چشمش به صورت خیس از اشک من خورد یکه ای خوردو گفت چیه چرا داری گریه میکنی چیزی یادت اومده آره هیچی نمیگفتم فقط مثل ابر بهار گریه میکردم با دادی که سرم زد به خودم اومدم نوید- مگه باتو نیستم میگم چیه چرا جواب نمیدی با هق هق گفتم دل و کمرم درد میکنه دارم می میرم همین جوری مات بهم نگاه کردو یه دفه زد زیره خنده با صدای خندش گریم بیشتر شدو با مشت زدم توی سینشو گفتم آره بخند همش تقصیر تواه منم بودم میخندیدم همون جوری که بود اومد طرفم و بغلم کردو گفت ببخشید خندم به خاطر اون نبود که عزیز دلم خب زنمی میخواست تا آخر عمر بهت دست نزنم این دردم طبیعی چیزی نیست الان خوب میشه میرم برات هم یه چیز بیارم بخوری هم یه مسکن بیارم دردت خوب بشه منو از خودش جدا کردو سرمو گذاشت روی بالشتو از تخت رفت پایین و شروع کرد به پوشیدن لباساش که پایین تخت بود وقتی لباساشو پوشید سریع از در رفت بیرون و بعد از چند لحظه بایه سینی پر از انواع وسایل صبحونه اومد تو کنارم روی تخت نشست سینی رو گذاشت روی میز بقله تخت و بالشت زیر سرمو برداشت و گذاشت پشت کمرم تا بشینم من با همون ملافه ای که دورم بود روی تخت نشستم نوید شروع کرد به لقمه کره و عسل گرفتن و لقمه رو گرفت جلوی دهنم تا بخورم ولی من سرمو گرفتم عقب و گفتم فقط مسکنو بده دلم چیزی نمیخواد نوید- با شکم خالی که نمیتونم بهت قرص بدم بخور فشارت افتاده رنگت زرد شده با زور چندتا لقمه خوردم همین که خواست لیوان آب پرتقالو بهم بده چشمم خورد به خونی که روی ملافه ی روی تخت بود حالم از اونی که بود بدتر شد سریع رفتم سمت دست شویی و هرچی خورده بودم آوردم بالا حالا دیگه تموم بدنم عرق سرد نشسته بود نوید پشت سرم اومد توی دست شویی و شروع کرد کمرمو مالیدن دست و صورتمو شستم میخواستم بیام بیرون ولی دیگه هیچ نایی برام نمونده بود به نوید تکیه کردم تا نیوفتم اون وقتی حالمو دید بغلم کرد و گذاشت روی تخت چشمامو بسته بودم دلم نمیخواست دوباره اون صحنه رو ببینم نوید- نازنین حالت خوبه چرا چشماتو بستی نوید تورو خدا ملافه ی روی تخت و بردار ببر بیرون نوید- چرا بعد تخت و تمیز میکنم الان حالت تو واجب تره نوید توروخدا کاری که گفتمو بکون چشمم که بهش میخوره حالت تهوع میگیرم نوید- خیله خب خانم نازک نارنجی به هزار زحمت ملافه رو از زیر من درآورد و جمعش کرد رفت انداخت توی سبد لباسا و برگشت بالای سرمن و دست گذاشت روی شونهام که از ملافه بیرون بود نوید- نازنین چرا این قدر بدنت یخ کرده میخوای بریم دکتر پاشو تا کمکت کنم لباساتو بپوشی تا بریم با صدای ضعیفی گفتم نمیخواد الان خوب میشم فقط اون قرص و بهم بده قرص و با لیوان آب پرتقال بهم داد خوردمشو دوباره روی تخت ولو شدم و پاهامو توی سینم جمع کردمو هی تکون تکون میخوردم تا اینکه نوید بغلم کردو از روی تخت جدا شدم خودش نشست روی تخت و منو گرفت توی بغلش با صدای ضعیفی گفتم چیکار میکنی اونم گفت هیس هیچی نگو داری مثل بید میلرزی میخوام گرم شی راست میگفت بدنش خیلی گرم بود سرمو گذاشتم روی سینش اونم داشت با دستش روی دلمو میمالید زیر گوشم گفت دیدی گفتم من باید توی خونه باشم یه وقت حالت بد شد اون وقت میخواستی من بفرستی شرکت اینا رو داشت با خنده میگفت با صدای بی جونی گفتم قبل از اینکه تو کاری بکنی حالم خوب بود همش تقصیر تواه ساکت شدو دیگه چیزی نگفت فکر کنم بهش برخورد برای همین گفتم نوید ناراحت شدی شوخی کردم به خدا نوید- نه ناراحت نشدم اگه میدونستم حالت این قدر بد میشه غلط میکردم بهت دست بزنم خودمو توی بغلش بیشتر فشردمو گفتم نوید از این حرفا نزن همه ی دخترا همین شکلی میشن خودت گفتی طبیعی نوید- دست خودم نیست وقتی میبینم داری درد میکشی دیونه میشم حالم خوبه فقط یه کوچولو درد دارم که اون داره ساکت میشه لوسم نکن بعد برای خودت بد میشها نوید- تو لوسم باشی خواستنی عزیزه دلم سعی کن بخوابی من همین جا پیشتم اگه دیدی خیلی درد داری بهم بگو بریم دکتر باشه چشمامو آروم بستم گرمای تنش باعث شده بود خوابم بگیره و دردم کمتر بشه بلاخره چشمام روی هم رفت و توی بغلش خوابم برد . با احساس اینکه خیلی گرممه چشمامو باز کردم یکمی اطراف و نگاه کردم تا بفهمم توی چه وضعیتی هستم با دستی که روی دلم بود و دستی که داشت موهامو ناز میکرد فهمیدم بغل نوید خوابم برده وای من چند ساعته همین جوری خوابیدم خواستم سریع بلند بشم که دستشو از روی موهام برداشت و گذاشت روی دلمو گفت بیدار شدی پرنسس کجا داری میری وای نوید ببخشید نمی دونم چرا این قدر خوابیدم ولم کن تا بلند بشم حتما تموم بدنت خواب رفته نوید- معذرت خواهی برای چی من حالمم خیلی خوبه کلیم با موهات بازی کردم حالت چه طوره بهتری آره الان خیلی بهترم بذار بلند بشم الان تموم بدنت درد میکنن نوید- مطمئنی حالت خوبه سرت گیج نره وقتی بلند میشی از دیشب تا حالا که چیزی نخوردی اون دو سه تا لقمه رم که برگردوندی نه حالم خوبه دستشو از روی دلم برداشت تا بتونم پاشم از روی پاش بلند شدم و کنارش نشستم آروم پاهاشو جمع کرد ولی معلوم بود یکمی درد داره رفتم نزدیک پاهاش و شروع کردم آروم آروم به ماساژ دادنش چشماشو بسته بودو سرشو تکیه داده بود به پشتی تخت یکمی که پاهاشو ماساژ دادم دستمو گرفت و یه بوسه زد روشو گفت من قربون یه دستا بشم که این قدر قشنگ ماساژ میدن خوب خوب شدم عزیزم دستت درد نکنه این قدر به خودت فشار نیار هنوز حالت خوب نشده نه دیگه حالم خوب شده این قدرام دیگه ضعیف نیستم نوید- الهی خانم خانما میتونی بری یه دوش بگیری آب گرم حالت و بهتر میکنه آره میتونم خودمم همین خیالو داشتم آروم از روی تخت بلند شدمو روفتم توی حموم وقتی داشتم در و میبستم دستمو براش تکون دادمو رفتم توی ملافه رو از دور خودم باز کردم و انداختمش توی سبد لباسی حوصله ی رفتن توی وانو نداشتم برای همین یه راست رفتم زیر دوش و آب و باز کردم از برخورد آب ولرم با بدنم احساس بهتری کردم و سرحال تر شدم و شروع کردم خودمو شستن وقتی کارم تموم شد در حمومو آروم باز کردم یادم رفته بود حولمو با خودم ببرم توی اتاق و سرک کشیدم نوید همه چی رو مرتب کرده بود حتی لباسای منم که پایین تخت بود ورداشته بود روی تختی ها رو عوض کرده بود و تخت و مرتب کرده بود و حولمه روی تخت گذاشته بود رفتم سمت تخت و حوله رو برداشتم و سریع دور خودم پیچیدم به سمت کشابام رفتم و یه تاپ بندی با یه دامن که یکمی بالاتر از زانوهام بودو رنگشون آبی بودو برداشتم و پوشیدم موهامو خشک کردم و همین جوری دورم آزاد ریختم و یه کمی شم کج زدم توی صورتم یه کوچولو آرایش کردمو رفتم پایین از نوید خبری نبود توی آشپزخونه رو دیدم اونجام نبود برای همین روی راحتیا ولو شدم و شروع کردم با گوشی نوید که روی میز بود بازی کردم با صداش که میگفت بازیش چه طوره یه متر پریدم بالا و جلوش ایستادم و گفت ببخشید بدون اجازه رفتم سره گوشیت ولی به خدا فقط رفتم توی بازیاش هیچی نگفت و فقط داشت سرتا پامو نگاه میکرد بعد چند دقیقه یه اخم کردو گفت اینا چیه پوشیدی زود برو عوضشون کن یه نگاه به خودم کردمو گفتم چرا خوبن که نوید- وقتی میگم عوضشون کن بگو چشم الان با این وضع زود سردت میشه دوباره دلت درد میگیره نخیر هیچیم نمیشه حالم دیگه خوب شده حال ندارم این همه پله برم بالا نوید- گفتم برو بگو چشم مشکت همینه خوب بیا من بغلت میکنم میبرمت بالا نه نه نمیام نوید- نمیای نه نه نوید- باشه خودت خواستی اومد ستمو بایه حرکت منو انداخت روی راحتیا خودشم افتاد رومو شروع کرد به قلقلک دادنم فقط تونستم جیغ بکشمو بخندم تموم دلم درد گرفته بود میونه خندها فقط میتونستم بگم نوید تورو خدا بس کن یا با داد میگفتم نویییییییییییییییییییییید ولی اون فقط میخندیدو میگفت حقته تا تو باشی به حرفم گوش کنی بلاخره دست از کارش برداشت و نگاه کرد به من که روی راحتیا ولو شدم فقط تونستم بگم نوید خیلی بدجنسی تموم دلم درد میکنه نوید- تقصیر خودته دفه دیگه با من کل کل نکن درضمن دیگه هم از این لباسا نپوش من بهت قول نمیدم بتونم خودمو کنترل کنم با بدجنسی تموم گفتم به من چه اون دیگه مشکله خودته خندیدو روی صورتم خم شدو گفت شیطونه کوچولو ی من بعد سرشو آروم آورد پایین و یه بوسه ی سریع روی لبهام زدو از روم بلند شدو دستمو گرفت و منم بلند کردو گفت بیا بریم آشپزخونه برات جیگر سیخ زدم بعد بردم توی باغ روی زغال برات کباب کردم بدو تا سرد نشده . باهم رفتیم سمت آشپزخونه و پشت میز نشستیم یه لقمه نون برداشتم که باجیگر بخورم که نوید نون و از دستم کشید ااااااااااااااا نوید چیکار میکنی نوید- با نون نخور خالی بخور این جوری برات بهتره ولی من با نون دوست دارم این جوری سیر نمیشم که نوید- شد من یه بار یه چیزبگم بدون غر زدن قبول کنی یه لبخند اومد روی لبم راست میگفت من همش بهش غر میزدم یه سیخ جیگرو برداشتم و شروع کردم به خالی خوردن نوید- آفرین حالا شدی دخمل خوب درضمن من که نگفتم این شامه باید سیر بشی این و برات درست کردم چون خون سازه برات خوبه باشه حالا شام چی داریم نوید- نگاش کن بذار این جیگره بره پایین بعد بگو شام چی داریم شکموی من شکمم نداری بگم قربون شکمت چیکار کنیم هیکلم بی نقصه نوید- پس خیلی مواظب خودت باش چرا نوید- خب یه هیکل بی نقص یه خونه با یه پسر تنها باید مواظب بود نه خیلی بدی .................. با صدای زنگ در ساکت شدم و به نوید چشم دوختم نوید کیه منتظره کسی بودی نوید- نه آهان این سوپری سر کوچس بهش سفارش دادم یکم برام چیز بیار یخچال داشت خالی میشد داشت از پشت میز بلند میشد که گفتم من میرم در و باز کنم تو به فکر شام باش با لبخند نشست گفت باشه برو شیطون رفتم سمت اف اف و دکمشو زدم از تصویری که روی مانیتورش افتاده بود یه آن شوکه شدم یه پسری درست شبیه نوید که باهاش مو نمیزد پشت در بود با صدای ضعیف گفتم بله بفرمایید پسره- باز کن درو با نوید کار دارم دستمو روی دکمه ی در باز کن زدم و در باز شد بعد چند لحظه دره ورودی به شدت باز شد و پسره اومد توی درحالی که به من که شوکه شده بودم نگاه میکرد گفت به به ببین کی این جاست تو آسمون دنبالت میگشتم روی زمین پیدات کردم نترسیدی اومدی این جا من هنوز خیلی دلم میخواد کار نیمه تمومی رو که نوید نذاشت تموم کنم شایدم خودش تموم کرده ناقلا پس راسته که نوید دست تو رو گرفته آورده توی این خونه توی شوک خودش و حرفاش بودم نمیفهمیدم چی میگی با صداش نویدم اومد بیرون و تا دیدش گفت این جا چه غلطی میکنی ندیم- اومدم شاهکار جناب عالی رو ببینم تف به روت مادرمونو به این دختره فروختی دستش و گرفتی آوردیش اینجا که چی نکنه میخوای تنها تنها کارو تموم کنی نوید- خفه شو نازنین زنه منه اگه ببینم براش مزاحمت درست کنی خودم به حسابت میرسم ندیم- خیلی احمقی خیلی باید همون روزا که دست دست میکردی کارو تموم میکردم یادت رفته باباش با زندگیمون چیکار کرد حالا دست دخترشو گرفتی کردیش خانم این خونه نوید به سمت من برگشتو گفت نازنین برو بالا و دوباره برگشت سمت ندیم ولی من که هنوز توی شوک بودم قدرت هیچ حرکتی رو نداشتم تا اینکه با دادی که نوید سرم زد به خودم اومدم مگه باتو نیستم گفتم برو بالا سریع به سمت پله ها رفتم و ازشون رفتم بالا ولی هنوز صدای دعواشونو میشنیدم نوید- اون پدرش بود هیچ ربطی به این دختر نداشت ندیم بفهم که دوسش دارم بفهم ندیم- نه نمیفهممت توی دیدی روزای که مامانم پر پر شدو از بین رفت ولی حالا به خاطر همون دختر مارو ترک کردی این دختر یه بار باباش مادرمو گرفت یه بار خودش تورو نوید- ندیم اون هیچی نمیدونه فراموشی گرفته ندیم- فراموشی چه جوری یعنی میخوای بگی یادش نمیاد باهاش چیکار کردیم نوید- نه یادش نمیاد وگرنه زن من نمیشد ندیم- تو محشری نوید این که خیلی عالیه نوید- برای چی ندیم- خب تا فراموشی داره حسابی ازش استفاده کن بعد که حافظشو بدست آورد حسابی داغون میشه نظرت چیه نوید- برو بیرون از خونه ی من گمشو بیرون دیگه هم این ورا نیا فهمیدی من برادر به اسم ندیم ندارم ندیم- همه چی رو خراب نکن هنوز فرصت هست نوید- اون زنه من دوسش دارم جرعت داری بیا طرفش ندیم- حرف آخرته نوید- آره حرف اول و آخرمه ندیم- خیله خب خودم تنها ادامه میدم نوید- ندیم صبر کن کاری نکنی پسری احمق وبعد صدای در ورودی بود که شنیده شد به سمت اتاقم رفتم و روی تخت ولو شدم حالا میفهمیدم من هیچی از نوید نمیدونستم هیچی. پاهامو توی سینم جمع کردم و سرمو گذاشتم روی زانوهام هیچی از حرفاشون نفهمیدم و همین نفهمیدن باعث میشد احساس ضعیف بودن بکنم بدون اراده اشکام شروع کردن سرازیر شدن هراز تا چرای بی جواب توی ذهنم بود که هیچ کس نبود تا بهشون جواب بده با صدای در سرمو بلند کردم و چشمای خیسمو بهش دوختم به سمتم اومد و دستشو دراز کرد تا اشکای روی گونمو پاک کنه که خودمو عقب کشیدمو داد زدم به من دست نزن تا حالا چقدر بهم دروغ گفتی چرا بهم نگفتی یه برادر دوقلو داری چرا من هیچی از خانوادت نمیدونم اون حرفا چی بود برادرت بهم زد من چیکار کردم که خودم نمیدونم هق هق گریه دیگه نذاشت ادامه بدم برای لحظه ی فقط صدای گریه ی من و صدای نفسای اون بود که سکوت اتاق و میشکست ولی بلاخره به حرف اومد نوید- آروم باش تا همه چیو رو برات توضیح بدم من اگه چیزی بهت نگفتم فقط به خاطر خودت بود نمی خواد برای من دل بسوزونی من آرومم فقط هرچی میدونی بگو بگو خلاصم کن نوید- پدرتو و مادر من باهم شریک بودن توی یه شرکته وادرات یه سری قطعه بوده گویا توی یکی از قرار دادا از روی حواس پرتی پدرتو شرکت ضرر میکنه و ورشکست میشه و شراکت پدره تو مادر من بهم میخوره مامانم سر این قضیه یکم مریض میشه بلاخره شرکتش بود دیگه پدرم میگفت خیلی شرکت و دوست داشته و همه ی زندگیش شرکتش بوده وقتی تو رو دیدم و بهت علاقه مند شدم فهمیدم که تو دختر همون مردی وقتی موضوع و ندیم و پدرم فهمیدن با ازدواجون مخالفت کردن منم چون دوست داشتم خانوادمو طرد کردم آخه هرچی بهشون میگفتم این موضوع ماله گذشته س و هم پدره تو فوت کرده هم مادر من به خرجشون نرفت الانم ندیم اومده بود ببینه حقیقت داره باهات ازدواج کردم یا نه که دید بله حقیقت داره کلیم شاکی شد دیدی که اشکامو پاک کردمو گفتم نوید دروغ که نمیگی حقیقت و بهم گفتی جلوم روی تخت نشستو گفت آره عزیزه دلم مگه خودت نشنیدی چی میگفت بهم اطمینان نداری چرا ولی قضیه این که میگفت دنبال میگشته یا نترسیدم اومدم این جا چیه نوید- برای اینکه نذاره باهم ازدواج کنیم قبل از اینکه حافظتو ازدست بدی یه چند بار اومده تهدید کرده که تو الان یادت نمیاد نوید چرا به خاطر من خانوادتو ترک کردی خب بعد یه مدت فراموشم میکردی من میترسم نوید اگه داداشت کاری کنه که ازهم جداشیم من چیکار کنم سرمو گرفت گذاشت روی سینش و گفت مگه من میتونستم فرشته کوچولومو فراموش کنم دیونه مگه دست خودم بود دست دلم بود که هی میگفت نازنین نازنین ندیمم هیچ کاری نمیتونه بکونه تا وقتی من اینجام هیچ کس نمیتونه تورو ازم جدا کنه سرمو از روی سینش برداشتو به چشمام نگاه کرد لبش و آورد جلو و روی چشمامو بوسیدو گفت من چند بار به تو بگم دلم نمیخواد این چشمارو گریون ببینم دست خودم نیست که خودشون میان پایین نوید- پس من بهشون میگم که دیگه حق ندارن بیان پایین شاید به حرف من گوش کردن نوید شما خیلی شبیه هم هستید چه جوری از هم تشخیصتون میدادن نوید- الهی من قربون فکرات برم اگه دقت کنی من بالای لبم سمت چپ یه خاله خیلی ریز دارم که ندیم نداره از روی همین تشخیصمون میدادن بعدم از اون من همیشه از اون خوش تیپ تر بودم یه لبخند زدم خوب میدونست چه کار کنه که ذهنم منحرف بشه نوید تو چه طور با دختر کسی که موجب ورشکستگی مادر شده ازدواج کردی نوید- خب هرکسی ممکنه اشتباه کنه نباید که بخاطر یه اشتباه تا آخر عمر مجازات بشه درضمن من مگه میخواستم با بابات زندگی کنم که کینه داشته باشم من دخترشو دوست داشتم که هیچ نقشی توی این اتفاق نداشت دیگه از این فکرا نکن باشه سرمو به معنای باشه تکون دادم نوید- حالا بیا بغلم ببینم چرا اون موقعه نذاشتی اشکاتو پاک کنم رفتم بغلشو گفتم چون بهم حقیقت و نگفته بودی از دستت ناراحت شدم نوید- تا وقتی نفهمیدی موضوع چیه دیگه از این حرفا نزن خب باشه ببخشید خودشو ول کرد روی تخت و باهم افتادیم روی تخت نوید چیکار میکنی نوید- هیس همین طوری یه چند لحظه بمون میخوام آرامش بگیرم من بهت آرامش میدم نوید- آره خیلی تموم عصبانیم فروکش میکنه و مشکلاتم یادم میره خب پس من ساکت میشم تا به آرامشت برسی فکر کنم همچین وقتیایی آدم به سکوت احتیاج داره نوید- برای من صداتم آرامش بخش کوچلوی من هیچی نگفتم و همون طوری توی بغلش موندم و به صدای ضربان قلبش گوش دادم که برام بهترین موسیقی دنیا بود
برچسب ها : رمان اکسیر عشق 6,رمان اکسیر عشق قسمت شش,رمان اکسیر عشق